جستجوی این وبلاگ

۱۳۹۵/۰۴/۲۶

باب 5 حَنانیا و سَفیره

۱و امّا شخصی حَنانیا نام با همسرش سَفیره مِلکی را فروخته،۲بخشی از بهای آن را با آگاهی کاملِ زنش نگاه داشت و مابقی را آورده، پیش پای رسولان نهاد.۳پِطرُس به او گفت: «ای حَنانیا، چرا گذاشتی شیطان دلت را چنین پر سازد که به روح‌القدس دروغ بگویی و بخشی از بهای زمین را برای خود نگاه داری؟۴مگر پیش از فروش از آنِ خودت نبود؟ و آیا پس از فروش نیز بهایش در اختیار خودت نبود؟ چه چیز تو را بر‌آن داشت که چنین کنی؟ تو نه به انسان، بلکه به خدا دروغ گفتی!»

۵چون حَنانیا این سخنان را شنید، بر زمین افتاد و جان سپرد! ترسی شدید بر همۀ آنان که این را شنیدند مستولی شد.۶آنگاه جوانان پیش آمدند و او را در کفن پیچیدند و بیرون برده، دفن کردند.

۷نزدیک سه ساعت بعد، زنِ او بی‌خبر از ماجرا وارد شد.۸پِطرُس از او پرسید: «مرا بگو که آیا زمین را به همین بها فروختید؟»

سَفیره پاسخ داد: «بله، به همین بها.»

۹پِطرُس به او گفت: «چرا با یکدیگر همدست شدید تا روح خداوند را بیازمایید؟ پاهای آنان که شوهرت را دفن کردند هم‌اکنون بر آستانۀ در است و تو را نیز بیرون خواهند برد.»

۱۰در‌دم، سَفیره نیز پیش پاهای پِطرُس افتاد و جان سپرد. چون جوانان وارد شدند، او را نیز مرده یافتند. پس بیرونش برده، کنار شوهرش دفن کردند.۱۱آنگاه ترسی عظیم بر تمامی کلیسا و همۀ آنان که این را شنیدند، مستولی شد.

آیات و معجزات رسولان

۱۲آیات و معجزات بسیار به‌دست رسولان در میان قوم به‌ظهور می‌رسید و ایمانداران همگی یکدل در ایوان سلیمان گرد می‌آمدند.۱۳امّا از دیگران کسی جرئت نمی‌کرد به آنها نزدیک شود، هر‌چند مردمان همگی ایشان را بسیار محترم می‌داشتند.۱۴شمار بس فزونتری از مردان و زنان ایمان آورده، به خداوند می‌پیوستند،۱۵تا جایی که حتی بیماران را به میدانهای شهر می‌آوردند و آنان را بر بسترها و تختها می‌خواباندند تا چون پِطرُس از آنجا می‌گذرد، دست‌کم سایه‌اش بر برخی از آنان افتد.۱۶نیز مردم دسته‌دسته از شهرهای اطراف اورشلیم می‌آمدند و بیماران و رنجدیدگانِ ارواح پلید را می‌آوردند، و همه شفا می‌یافتند.

آزار رسولان

۱۷امّا کاهن‌اعظم و همۀ همکارانش که از فرقۀ صَدّوقی بودند، از فرط حسد دست به‌کار شدند۱۸و رسولان را گرفته، به زندان عمومی افکندند.۱۹ولی شب‌هنگام، فرشتۀ خداوند درهای زندان را گشود و ایشان را بیرون آورد۲۰و گفت: «بروید و در معبد بایستید و پیام کامل این حیات را به مردم بگویید.»

۲۱پس سحرگاهان بنا‌بر آنچه بدیشان گفته شده بود به معبد درآمدند و به تعلیم مردم پرداختند.

چون کاهن‌اعظم و همکارانش آمدند، اهل شورا و تمامی مشایخ اسرائیل را فراخواندند و کسانی فرستادند تا رسولان را از زندان بیاورند.۲۲امّا چون مأموران وارد زندان شدند، رسولان را نیافتند. پس بازگشته، خبر دادند که۲۳«درهای زندان محکم بسته بود و نگهبانان نیز مقابل درها ایستاده بودند. ولی چون درها را گشودیم، هیچ‌کس را در زندان نیافتیم.»۲۴با شنیدن این خبر، فرماندۀ نگهبانانِ معبد و سران کاهنان حیران مانده، به فکر فرو‌‌رفتند که «عاقبت این کار چه خواهد شد؟»

۲۵در این هنگام، کسی آمد و به آنها خبر داده، گفت: «آنها که به زندانشان افکنده بودید، اکنون در معبد ایستاده‌اند و مردم را تعلیم می‌دهند.»۲۶پس فرماندۀ نگهبانانِ معبد با مأموران رفتند و رسولان را آوردند، لیکن نه به‌اجبار، زیرا بیم داشتند مردم سنگسارشان کنند.

۲۷چون رسولان را آوردند، ایشان را در برابر شورا به‌پا داشتند. آنگاه کاهن‌اعظم از ایشان پرسید:۲۸«مگر شما را منع اکید نکردیم که دیگر به این نام تعلیم ندهید؟ ولی شما اورشلیم را با تعلیم خود پر ساخته‌اید و می‌خواهید خون این مرد را به گردن ما بیندازید.»

۲۹پِطرُس و رسولان دیگر پاسخ دادند: «خدا را باید بیش از انسان اطاعت کرد.۳۰خدای پدران ما، همان عیسی را که شما بر صلیب کشیده، کشتید، از مردگان برخیزانید۳۱و او را به‌دست راست خود بالا برده، سرور و نجات‌دهنده ساخت تا قوم اسرائیل را توبه و آمرزش گناهان بخشد.۳۲و ما شاهدان این امور هستیم، چنانکه روح‌القدس نیز هست که خدا او را به مطیعان خود عطا کرده است.»

۳۳چون این سخنان را شنیدند چنان برآشفتند که خواستند ایشان را بکشند.۳۴امّا شخصی از فرقۀ فَریسی، گامالائیل نام، که معلّم شریعت بود و مورد احترام همه، در مجلس به‌پا خاست و دستور داد رسولان را چند لحظه بیرون برند.۳۵سپس به حاضران گفت: «ای اسرائیلیان، مواظب باشید چه می‌خواهید با این اشخاص بکنید.۳۶چندی پیش، مردی تِئوداس نام برخاست که ادعا می‌کرد کسی است، و حدود چهارصد تن نیز به وی پیوستند. ولی او کشته شد و پیروانش نیز همه تار‌و‌مار شدند.۳۷پس از او، یهودای جلیلی در زمان سرشماری قیام کرد و جمعی را به‌دنبال خود کشید. امّا او نیز از میان برداشته شد و پیروانش پراکنده شدند۳۸ پس درخصوص این مسئله نیز به شما توصیه می کنم که دست از این افراد بردارید و آنان را به حال خود واگذارید. زیرا اگر قصد و عملشان از انسان باشد، بی‌گمان راه به‌جایی نخواهند برد.۳۹امّا اگر از خدا باشد، نمی‌توانید آنان را از میان بردارید، زیرا در آن صورت با خدا می‌جنگید!»

۴۰پس متقاعد شدند و رسولان را فراخوانده، تازیانه زدند و منع کردند که دیگر به نام عیسی سخنی نگویند، آنگاه اجازه دادند بروند.

۴۱رسولان شادی‌کنان از حضور اهل شورا بیرون رفتند، زیرا شایسته شمرده شده بودند که به‌خاطر آن نام اهانت ببینند.     ۴۲و هیچ روزی، چه در معبد و چه در خانه‌ها، از تعلیم و بشارت دربارۀ اینکه عیسی همان مسیح است، دست نکشیدند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر